در سال ۲۰۲۷ نسل بشر عقیم شده و مدت هجده سال است که هیچ کودکی بدنیا نیامده است. در این زمان در کشور انگلستان یک حکومت فاشیستی برقرار است که با مخالفین و شورشیان بشدت برخورد می کند. در چنین اوضاعی مردی شکست خورده به اسم تئو فارون که تنها دوستش پیرمردی به اسم جاسپر است، با جولین که در گذشته با او رابطه داشته برخورد می کند. جولین رهبر یکی از گروه های ضد حکومتی است که بیست سال پیش از تئو باردار شده و نوزادی بدنیا آورده اما تئو ناخواسته باعث مرگ این کودک شده است. اکنون جولین از تئو می خواهد که به او کمک کند…
سلام.
آیا به راستی کارگردانان مکزیکی فاتحان نسل بعدی سینمای جهان خواهند بود؟
از ایناریتو تا آلفونسو کوآرون.
کارگردانی که دیدن هر فیلمش نوید اتفاقی نو و رویدادهایی متفاوت در هنر سینماست.
کسانی که دنبال کننده ی آثار کوآرون هستند به خوبی به این نکته واقف هستند که کوآرون به دنبال فضاهای خاص و ترسیم جهانی متفاوت و نه لزوما نو در سسنمای شخصی خودش است.
از جاذبه، ومادرتوهم چنین تا فرزندان بشر که همگی در دسته ای جذاب قرار دارند.
فیلم های بسیاری در مورد اینده ی بشر نگاشته و ساخته شده است. در سالهای گذشته شاید فیلم مکس دیوانه و جاده ی خشم یکی از بهترین آثار پسارستاخیزی در مورد اینده ی بشر بوده باشد و ازین قبیل فیلم ها مثل کتاب الی>2012، و...که روی موضوع جذاب و کهنه نشدنی سرنوشت و عاقبت بشر مانور می دهند. اما فرزندان بشر به دور از ساختن فضاهای فراواقع و استفاده ی اغراق آمیز از جلوه های ویژه که اهرم موفقیت فیلم هایی با تم زندگی بشر در آینده قرار گرفته، تونسته موفقیت چشمگیری به دست بیاره. شما با فیلمی مواجه هستید که هیچگونه حس عدم تقاربی باهاش نخواهید داشت و برای ترسیم زندگی انسان های نسل های آینده لزومی به استفاده ی بیش از اندازه از جلوه های ویژه ی ناملموس درش حس نشده و از قضا کشور و فضایی در فیلم ترسیم شده که به شدت رئال و قابل باوره.
این نشان از نگاه خاص کوآرون و البته فیلمنامه ی قدرتمند اثر هست که تمام اونچه باید گفته بشه رو در خودش داره و این حقیقت داره که فیلمنامه ی خوب جور جلوه های ویژه رو هم خواهید کشید. و این اتفاق در فرزندان بشر به خوبی رخ داده. اونقدر داستان کشش داره که شما احتیاجی به کاربرد صحنه های عجیب غریب از جکله ربات ها و جنگ شخصیت های عجیب و غریب و نبرد سازه های فلزی با هم ندارید.
بازی های بی نهایت خوب و بی نقص خصوصا در مورد استادی مثل مایکل کین که یک جلوه ی دیگری از نبوغش رو در این اثر به نمایش گذاشته.
کلایو اوون که با پیراهن لندن2012 در فیلم با ما بسیار همزادپنداری میکنه و احساس غریبگی با او و نقشش نداریم. شاید پیراهن لندن اشاره به سال 2012 و احتمال نابودی جهان داشته که با توجه به سال تولید فیلم که 2006 هست دور از تصور نیست.
موسیقی متن بسیار عالی، بازی های بسیار خوب، سیر صعودی فیلم که با جلوه های ویژه ی مناسب و کامل و ساختن لوکیشن های بی نهایت زیبا وبی نقص همراه شده شما رو به خوبی در سال 2027 قرار میده و ازقضا کارگردان لزومی به رفتن به فرضا سال های 2100 ندیده و تنها به 21 سال بعد نقب زدن رو کافی دیده.
پایان بندی فیلم هرچند میتونست تلخ تر هم باشه اما ظاهرا نگاه کارگردان به وقایع و جهان بینی او به تلخی نگاه خیلی از هم عصرهای خودش نیست و ترجیح به پایان بندی نسبتا خوش داده. هرچند سرنوشت نسل بشر و اون دخر معلوم نیست. و چه زیبا سکانس مربوط به نزاع بشر و زایش فرزند رو در انهتای فیلم به تصویر کشیده. و ازقضا تقابل انتظار فرزند پسر و نیاز بشریت به یک مسیح(شاید) و زایش یک دختر و شاید یک قدیسه!! که نمادی از روح زایش پذیر طبیعته. نگاه کارگردان حرف هایبسیاری در خودش داره و به همین مختصر اکتفا میکنم.
دیدن فیلم رو به سینمادوستان شدیدا توصیح میکنم. و پیشنهاد میدم حواسشون حین دیدن فیلم به موسیقی متن و علی الخصوص صدای نوزاد در سکانس های پایانی و تلفیق این صدای نویدبخش با گلوله و بمب ها باشه.
صحنه هایی که شاید به زیبایی صحنه های جنگ در نجات سرباز رایان باشه.
موفق و پیروز باشید
چیزی که در وهله اول نظر مخاطب را به خود جلب میکند, نگاهیست که "فرزندان بشر" به آینده دارد. آیا این چیزیست که در آینده انتظار ما را میکشد؟ داستان فیلم در سال 2027 رخ میدهد, هنگامی که بلایای طبیعی, جنگ, اعمال تروریستی, دنیا را غیر قابل کنترل و آشفته می سازند. بریتانیا تنها ملتی است که باقی مانده و به وسیله نیرو های مخوف پلیس کنترل میشود, همچنین 18 سال است که فرزندی متولد نشده. هنگام تماشای فیلم طراحی صحنه و دکور فوق العاده آن نظرم را به خود جلب کرد و لندن آشفته اش برایم قابل باور بود. کار به قدری رئال است که گاها میترسیدم مبادا اتفاقات فیلم به واقعیت بپیوندد ,مبادا قانون و حقوق بشر به وسیله شرارت فرقه های مختلف و نژاد پرستی های عده ای از بین برود, آیا ما واقعا به آخر خط نزدیک شده ایم؟ گفتنی درمورد داستان فیلم -بر اساس رمانی از p.d james که معمولا شخصیت محوری رمان هایش یک کاراگاه است- بسیار است. این داستان اما همانند "متروپلیس" و "فرار از نیویورک" تصویری خیالی از دنیا را به منظور هشدار به مخاطب ارائه میدهد. دنیایی که در آن نیروهای چریک در انبار های متروک شهر اسکان دارند, بی خانمان ها در پناهگاه ها و کلبه های خرابه سکنی گزیدند و مهاجران در غار ها روزگار می گذرانند. امکانات زیستن یافت نمیشود و مهم تر از همه فرزندی نیز متولد نمیشود. این فقط سگ ها و گربه ها هستند که مورد مهر و محبت قرار میگیرند. هنگامی که فیلم آغاز میشود, شاهد خبری از رسانه ها مبنی بر کشته شدن جوان ترین فرزند انسان در آرژانتین هستیم. تئو فارون (با بازی کلیو اوون) -قهرمان فیلم- خبر را در یکی از کافه ها می شنود و با فنجان قهوه اش از کافه خارج میشود. چند لحظه بعد در اثر اصابت بمب, کافه منفجر میشود. نکته اصلی این است که قهرمان داستان نیز از این حادثه خشکش میزند و هراس در چهره اش پیداست, اتفاقی که معمولا در فیلم های اکشن نمی افتد و قهرمانان همواره شجاع و نترس هستند.
انگلستان -به عنوان آخرین ملت باقی مانده- مرز هایش را بسته و درگیر نزاع داخلی میان نیروهای امنیتی و چریک های انقلابیست که دغدغه حقوق برابر و مهاجران را دارند, کلیو اوون به دست این گروه دستگیر میشود که رهبرشان جولین تیلور -با بازی جولین مور- است که در گذشته همسر او بوده و از قضا فرزندشان را نیز از دست داده اند. دستیار او, لوک -با بازی Chiwetel Ejiofor- با زور بازو و مهارت هایش از او پشتیبانی میکند. نکته جالب این است که در این انگلستان نژاد و رنگ پوست مطرح نیست, البته اگر حضورت در آنجا به صورت قانونی باشد. گروهک جولیان "فارون" را گروگان گرفته اند تا بتوانند با استفاده از نفوذش برگه خروج "کی" -با بازی Clare-Hope Ashitey- را بگیرند و جوان ترین زن حال حاضر را به سلامت از آنجا خارج کنند, او کاراکتر کلیدی و تنها امید بشریت است اما اینکه چرا به دنبال خارج کردنش هستند و چرا او مهم است بماند برای خود فیلم! پیرنگ اصلی کار سفر فارون و "کی" از ساحل دریا به همراه جولیان ,لوک و مریم است که به عنوان محافظ و پرستار همراهیشان میکنند. در میانه مسیر آنها تحت تعقیب نیرو های امنیتی قرار میگیرند و به شخصه شاهد غافل گیر کننده ترین و خشن ترین سکانسی بودم که تا به حال در فیلمی مشاهده کرده ام. سکانس های اکشن فیلم گویا ریشه در مشقت و نا امیدی کاراکتر ها دارند و همانند یک رقص روان و جاری طراحی شده اند, "کوآرون" و "اوون" طوری سکانس های اکشن را درآورده اند که تقریبا هیچ حرکت غیر ممکن و تخیلی ای در کار مشاهده نمیشود. کاربسیار دقیق است و اگر بخواهم وارد جزئیات آن شوم به عنوان مثال: حتی در میان آتش سوزی هم سگ ها را میبینیم که در حال فرار و دویدن هستند, در این حین فارون سعی میکند با نوازش نزدیک ترین حیوان به خود, او را آرام کند. این حرکت او مرا یاد باور قدیمی می اندازد که انسان ها برای سگ ها حکم خدایان را دارند. گویا نازایی تنها بر انسان اثر گذاشته, حال سوال این است که هنگامی که نسل بشر منقرض شد, سگ ها همچنان در جستجوی ما خواهند بود؟
اخیرا به طور مرتب از لفظ "مک گافین" هیچکاک استفاده کرده ام, مک گافین در این داستان می تواند نازایی انسان باشد که تمام اتفاقات فیلم بر اساس آن صورت میگیرد, در واقع فیلم هرگز به ما نمیگوید که چرا دیگر فرزندی نمیتواند متولد شود زیرا دغدغه فیلمساز این نیست, مسئله تولد تنها یک بهانه است تا ما شرایط مدنیت, واکنش های انسان و وضعیت اجتماع را در زمان بحران مورد بررسی و تحلیل قرار دهیم. من فیلمنامه را ستایش میکنم به دلیل آنکه در پایان نتیجه گیری نمیکند, فیلم در مورد مبارزه است نه پیروزی, و یک پایان باز برایش بسیار مناسب است. همچنین بازی ها بسیار قاطع و مستحکم هستند و سهم به سزایی در قابل لمس کردن فضای فیلم برای مخاطب دارند. کوآرون قدمی نو در ژانر تخیلی برداشته, شخصیت های دنیایش لباس های عجیب نمی پوشند, به ماه سفر نمیکنند و شهر هایش پیچیده و خیالی نیستند, بلکه دنیای کار مشابه همین امروز است اما سیاه تر و افسرده تر. شاهد آخر الزمانی هستیم که انفجاری نیست, بلکه آرام و بی صدا صورت میگیرد, این فیلم یک هشدار برای آینده است. تنها چیزی که در آینده باید از آن بترسیم, گذشته است, گذشته ما, خودمان.
داستان «عطش مبارزه » در آینده رخ می دهد. در این زمان حکومتی ستمگر به نام کاپیتول، همه ساله از میان ۱۲ منطقه ای که بر آنها حکمرانی می کند، از هر منطقه پسر و دختری را بر می گزیند تا در یک رقابت خشن با رقبای شان از منطقه های دیگر مبارزه کنند، در حالی که کل مراحل مبارزه از تلوزیون برای مردم پخش شده و در نهایت کسی برنده می شود که تنها فرد زنده مانده در این رقابت باشد. «کتنیس اوردین» داوطلب میشود تا به جای خواهر کوچکترش که از منطقه آنها برگزیده شده، به مبارزه برود...
"دکتر رایان استون" یک مهندس پزشکی نابغه در اولین ماموریت خود با شاتل فضایی به همراه فضانورد کهنه کار "مت کاوالسکی" در آخرین ماموریت پیش از بازنشستگی به فضا فرستاده می شوند.اما در یک گردش روتین فاجعه ای بزرگ رخ می دهد.شاتل بطور کامل متلاشی شده و آنها را در فضای بیکران و بدون جاذبه سرگردان می کند...
در طی ماموریت سفر به مریخ . فضانورد مارک واتنی به طوفان شدیدی بر میخورد که با خوش شانسی میتواند جان سالم بدر ببرد اما حالا با اندکی وسایل برای زنده ماندن او تنها داخل سرزمین مریخ است و باید راهی برای مخابره با زمین پیدا کند تا زنده بماند...
در سال 1982 یک سفینه فضایی غول پیکر، حامل گروهی از موجودات فضایی ملقب به «میگو»، در آفریقای جنوبی ظاهر شد. 28 سال بعد، دیگر از آن خوش آمدگویی ابتدایی انسانها خبری نیست. منطقهای که موجودات فضایی در آن فرود آمدند اکنون به یک منطقه نظامی بنام «ناحیه ۹» تبدیل شده است، جایی که این موجودات در آن حبس شدهاند و در شرایط سختی به سر می برند...
نینا سیرز دختری است که همه دوران کودکی و نوجوانی خود را به فراگیری و تمرین رقص باله گذراندهاست. نینا به عنوان یک بالرین حرفهای و ستاره یک شرکت معتبر، در تلاش برای بهدست آوردن نقش اول باله معروف دریاچه قو اثر چایکوفسکی است. اما مدیر شرکت و طراح رقصهای این باله، که در مورد توانایی نینا برای این بازی در دو نقش قوی سفید و معصوم و قوی سیاه اغواگر، مطمئن نیست، قابلیتهای او را زیر سئوال میبرد.
داستان فیلم درباره شکارچی پوستی به نام "هیو گلس" (لئوناردو دیکاپریو) است که در حین شکار مورد حمله ی یک خرس قهوه ای قرار گرفته و دو مرد که در این شکار همراه او بودند، وسایلش را دزدیده و او را نیمه جان رها می کنند؛ او جان سالم به در میبرد و 350 مایل را در طبیعت وحشی می پیماید تا از کسانی که به او خیانت کرده اند، انتقام بگیرد...
سالها پس از اینکه یک بیماری بیشتر انسانها را از بین برده و تعدادی از آنها را تبدیل به هیولا کرده،تنها بازمانده نیویورک تلاش می کند برای این بیماری یک درمان بدست بیاورد...
Katniss Everdeen و Peeta Mellark بعد از پیروزی در 74 امین مسابقات بازی های گرسنگی هدف Capitol قرار می گیرند و همین موضوع باعث جرقه های شورش در مناطق Panem می شود…
«جیمز کول» (ویلیس)، یک زندانی حکومتی است که در سال 2035 به شرطی با آزادی اش موافقت می شود که به زمان گذشته برگردد و مانع گسترش یک بیماری ویروسی شود. این بیماری باعث نابودی بیش تر مردم کره ی زمین شده و به خاطر آلودگی هوا، بازماندگان در زیرزمین زندگی می کنند.